آمالتئا (آمالته)
در داستانی چنین آمده است که آمالتئا (آمالته) بزی بوده است که زئوس به هنگام کودکی با شیر آن تغذیه کرده است. ولی در داستانی دیگر میخوانیم که آمالته یک پری بوده است که آن بز به او تعلق داشته است. آوردهاند که آن بز شاخی داشت که هر نوع خوردنی و نوشیدنی در آن به فور یافت میشد و آن شاخ را به لاتین Como Copiae یعنی «شاخ وفور نعمت» مینامیدند. اما مردم لاتین زبان میگفتند که این شاخ وفور نعمت، یا به زبان اساطیر لاتین، کورنو کوپیا، شاخ آکلوس (آشلوس) بود که چون هرکول او را که خدای دریا بود و خود را به شکل ورزا درآورده بود مغلوب کرد، آن شاخ را شکست. این شاخ به طرز شگفت انگیزی از گل و میوه سرشار بود.
ادامه مطلب ...
حکایتی بسیار زیبا از کلیله و دمنه درباره زود قضاوت کردن
دو کبوتر بودند در گوشه مزرعه ای با خوشحالی زندگی می کردند . در فصل بهار ، وقتی که باران زیاد می بارید ، کبوتر ماده به همسرش گفت : " این لانه خیلی مرطوب است . اینجا دیگر جای خوبی برای زندگی کردن نیست . " کبوتر جواب داد : " به زودی تابستان از راه می رسد و هوا گرمتر خواهد شد . علاوه براین ، ساختن این چنین لانه ای که هم بزرگ باشد و هم انبار داشته باشد ، خیلی مشکل است ."
بنابراین دو کبوتر در همان لانه قبلی ماندند تا این که تابستان فرا رسید و لانه آنها خشک تر شد و زندگی خوشی را در مزرعه سپری کردند . آنها هر چقدر برنج و گندم می خواستند می خوردند و مقداری از آن را نیز برای زمستان در انبار ذخیره می کردند . یک روز ، متوجه شدند که انبارشان از گندم و برنج پر شده است . با خوشحالی به یکدیگر گفتند : " حالا یک انبار پر از غذا داریم . بنابراین ، این زمستان هم زنده خواهیم ماند . "
آنها در انبار را بستند و دیگر سری به آن نزدند تا این که تابستان به پایان رسید و دیگر در مزرعه دانه به ندرت پیدا می شد . پرنده ماده که نمی توانست تا دور دست پرواز کند ، در خانه استراحت می کرد و کبوتر نر برای او غذا تهیه می کرد . در فصل پائیز وقتی که بارندگی آغاز شد و کبوترها نمی توانستند برای خوردن غذا به مزرعه بروند ، یاد انبار آذوقه شان افتادند . دانه های انبار بر اثر گرمای زیاد تابستان ، حجمشان کمتر از حجم اولیه شان شده بود و کمتر به نظر می رسید . کبوتر نر با عصبانیت به پیش جفت خود بازگشت و فریاد زد : " عجب بی فکر و شکمو هستی ! ما این دانه ها را برای زمستان ذخیره کرده بودیم ، ولی تو نصف انبار را ظرف همان چند روز که در خانه ماندی ، خورده ای ؟ مگر زمستان و سرما و یخبندان را فراموش کردی ؟ " کبوتر ماده با عصبانیت پاسخ داد :
" من دانه ها را نخوردم و نمی دانم که چرا نصف انبار خالی شده ؟ "
کبوتر ماده که از دیدن مقدار کم دانه های انبار ، متعجب شده بود ، با اصرار گفت : " قسم می خورم که از همان روزی که این دانه ها را ذخیره کردیم ، به آنها نگاه نکردم . آخر چطور می توانستم آنها را بخورم ؟ من در حیرتم چرا این قدر دانه های انبار کم شده است . این قدر عصبانی نباش و مرا سرزنش نکن . بهتر است که صبور باشی و دانه های باقی مانده را بخوریم . شاید کف انبار فرو رفته باشد یا شاید موش ها انبار را پیدا کرده اند و مقداری از آنها را خورده اند . شاید هم شخص دیگری دانه های ما را دزدیده است . در هرصورت تو نباید عجولانه قضاوت کنی . اگر آرام باشی و صبر کنی ، حقیقت روشن می شود . "
کبوتر نر با عصبانیت گفت : " کافی است ! من به حرف های تو گوش نمی دهم و لازم نیست مرا نصیحت کنی . من مطمئن هستم که هیچکس غیر از تو به اینجا نیامده است . اگر هم کسی آمده ، تو خوب می دانی که آن چه کسی بوده است .
اگر تو دانه ها را نخوردی باید راستش را بگویی . من نمی توانم منتظر بمانم و این اجازه را به تو نمی دهم که هر کاری دلت می خواهد بکنی . خلاصه ، اگر چیزی می دانی و قصد داری که بعد بگویی بهتر است همین الان بگویی ." کبوتر ماده که چیزی درباره کم شدن دانه ها نمی دانست ، شروع به گریه و زاری کرد و گفت : " من به دانه ها دست نزدم و نمی دانم که چه بلایی بر سر آنها آمده است " و به کبوتر نر گفت که صبر کن تا علت کم شدن دانه ها معلوم شود . اما کبوتر نر متقاعد نشد ، بلکه ناراحت تر شد و جفت خود را از خانه بیرون انداخت .
کبوتر ماده گفت : " تو نباید به این سرعت درباره من قضاوت کنی و به من تهمت ناروا بزنی . به زودی از کرده خود پشیمان خواهی شد . ولی باید بگویم که آن وقت خیلی دیر است و بلافاصله به طرف بیابان پرواز کرد و پس از مدتی گرفتار دام صیاد شد . "
کبوتر نر ، تنها در لانه به زندگی خود ادامه داد . او از این که اجازه نداد جفتش او را فریب دهد ، خیلی خوشحال بود . چند روز بعد هوا دوباره بارانی و مرطوب شد . دانه های انبار ، دوباره چاق تر و پرحجم تر شدند و انبار دوباره به اندازه اولش پر شد . کبوتر عجول با دیدن این موضوع ، فهمید که قضاوتش درباره جفتش اشتباه بوده و از کرده خود خیلی پشیمان شد ، ولی دیگر برای توبه کردن خیلی دیر شده بود و او به خاطر قضاوت نادرستش تا آخر عمر با ناراحتی زندگی کرد .
مردی
هر روز صبح به صحرا می رفت ، هیزم جمع می کرد و برای فروش به شهر می برد .
زندگی ساده اش از همین راه می گذشت . تنها بود و همین روزی اندک بی نیازش
می کرد . آن روز به هیزم هایی که جمع کرده بود ، نگاه کرد . برای آن روز
کافی بود . حالا باید به شهر بر می گشت . هیزمها را روی دوش گذشت و به راه
افتاد . از دور سایه ای دید . در ابتدا سایه مبهمی بود که به سرعت تکان می
خورد . دقت کرد شاید بفهمد سایه چیست . سایه هر لحظه نزدیک و نزدیکتر می شد
و شکل مبهم خود را از دست می داد . این بار بیشتر دقت کرد . وای ! شتری رم
کرده بود که جنون آسا به سمت او می آمد و هر لحظه امکان داشت او را زیر
پاهای خود له کند . مرد به وحشت افتاد. نمی دانست چه کار کند و کدام طرف
برود . شتر نزدیکتر می شد . پا به فرار گذاشت . هیزمهای روی دوشش سنگین
بودند و او مجبور شد آنها را به زمین اندازد ، وگرنه با آن سرعتی که شتر می
دوید حتما ً به او می رسید . حالا سبکتر شده بود . او می دوید و شتر هم
دنبالش / چاهی را دید که هر روز از کنارش می گذشت . فکری به ذهنش رسید .
باید داخل چاه می رفت . بله ! تنها راه نجاتش همین بود . شاید این گونه از
شر آن شتر راحت می شد . بعد می توانست از چاه بیرون بیاید و هیزمهایش را
دوباره بردارد و به شهر برود . به چاه رسید . دو شاخه ای را که از دهانه
چاه روییده بود ، گرفت و آویزان شد . بین زمین و هوا معلق بود و دستهایش شاخه ها را محکم چسبیده بود . اما آن شاخه ها تنها وسیله پیوند بین مرگ و زندگی او بودند .
یکی دو دقیقه گذشت . صدای پای شتر را می شنید که هنوز داشت در آن اطراف ،
پرسه می زد. دیگر بیشتر از این نمی توانست آویزان بماند. باید پاهایش را به
جایی محکم نگه می داشت . به این طرف و آن طرف تکان خورد ، شاید بتواند
دیواره چاه را پیدا کند . یک دفعه پاهایش به جایی محکم شد . همان جا پاهایش
را نگه داشت . نفسی به آرامی کشید و با خود گفت : ” خیالم راحت شد. چند
دقیقه دیگر می ایستم و بعد بیرون می روم . دیگر صدایی نمی آید . حتما ً شتر
رفته است . کمی دیگر هم صبر کنم بهتر است . ”
به پایین نگاه کرد . می خواست بفهمد پاهایش را کجا گذاشته است. چاه تاریک بود و چیزی نمی دید . کم کم چشم هایش به تاریکی عادت کرد. پاهایش را دید که روی …
وای ! خدایا باورش نمی شد . از سوراخ های دیوار چاه ، سر چهار مار بیرون
آمده بود و او پاهایش را درست روی آنها گذاشته بود . کافی بود پایش را
برای لحظه ای از سر مارها بردارد تا آنها او را مثل یک تکه چوب ، خشک و
سیاه کنند. از ترس و وحشت نزدیک بود تعادلش را از دست بدهد. دست هایش می
لرزید. نگاهش به ته چاه افتاد . نمی دانست چاه چقدر عمق دارد . ناگهان ترسش
دو چندان شد و بی اختیار فریاد کشید : ” نه ! خدایا به دادم برس .” ته چاه
دو چشم درشت برق می زد . دو چشم درشت
اژدهایی که از پائین او را تماشا می کرد و منتظر بود تا او پرت شود و
حسابش را برسد. حالا باید چه کار می کرد ؟ عقلش به هیچ جا نمی رسید . خدا
را شکر که شاخه ها سفت و محکم بودند . نگاهی به بالا انداخت . ای داد و
بیداد ! دو موش صحرایی سیاه و درشت سر چاه نشسته بودند و شاخه ها را می
جویدند . اوضاع و احوال لحظه به لحظه بدتر می شد . سعی کرد موشها را
بترساند و فراری بدهد . اما فایده ای نداشت . آنها همچنان مشغول جویدن شاخه
ها بودند. دیگر حسابی ناامید شده بود. مرگ را در یک قدمی خود احساس می کرد
. به خودش گفت : ” کارم تمام است . دیگر راه نجاتی نمانده ، نه بالا و نه
پائین . از زمین و آسمان بلا بر سرم می بارد. ”
دستهایش از شدت خستگی
می لرزید. بیشتر از این نمی توانست از شاخه ها آویزان بماند. باید راه چاره
ای پیدا می کرد. هر لحظه امکان داشت دست هایش شل شوند و یا موشها شاخه ها
را ببرند و او به ته چاه بیفتد و طعمه اژدها شود . پاهایش همچنان روی سر
مارها بود. نمی توانست کوچکترین تکانی بخورد.
با دو حکیم از سر همخانگی
شد سخنی چند ز بیگانگی
لاف منی بود و توی برنتافت
ملک یکی بود و دوی برنتافت
حق دو نشاید که یکی بشنوند
سر دو نباید که یکی بدروند
جای دو شمشیر نیامی که دید
بزم دو جمشید مقامی که دید
در طمع آن بود دو فرزانه را
کز دو یکی خاص کند خانه را
چون عصبیت کمر کین گرفت
خانه ز پرداختن آیین گرفت
هر دو به شبگیر نوائی زدند
خانه فروشانه طلائی زدند
کز سر ناساختگی بگذرند
ساخته خویش دو شربت خورند
تا که درین پایه قویدلترست
شربت زهر که هلاهلترست
ملک دو حکمت به یکی فن دهند
جان دو صورت به یک تن دهند
خصم نخستین قدری زهر ساخت
کز عفتی سنگ سیه را گداخت
داد بدو کین می جانپرورست
زهر مدانش که به از شکرست
شربت او را ستد آن شیر مرد
زهر به یاد شکر آسان بخورد
نوش گیا پخت و بدو درنشست
رهگذر زهر به تریاک بست
سوخت چو پروانه و پر باز یافت
شمع صفت باز به مجلس شتافت
از چمن باغ یکی گل بچید
خواند فسونی و بر آن گل دمید
داد به دشمن ز پی قهر او
آن گل پر کار تر از زهر او
دشمن از آن گل که فسونخوان بداد
ترس بر او چیره شد و جان بداد
آن بعلاج از تن خود زهر برد
وین به یکی گل ز توهم بمرد
هر گل رنگین که به باغ زمیست
قطرهای از خون دل آدمیست
باغ زمانه که بهارش توئی
خانه غم دان که نگارش توئی
سنگ درین خاک مطبق نشان
خاک برین آب معلق نشان
بگذر ازین آب و خیالات او
بر پر ازین خاک و خرابات او
بر مه و خورشید میاور وقوف
مه خور و خورشید شکن چون کسوف
کین مه زرین که درین خرگهست
غول ره عشق خلیل اللهست
روز ترا صبح جگرسوز کرد
چرخت از آن روز بدین روز کرد
گر دل خورشید فروز آوری
روزی از اینروز به روز آوری
اشک فشان نا به گلاب امید
بستری این لوح سیاه و سفید
تا چو عمل سنج سلامت شوی
چرب ترازوی قیامت شوی
دین که قوی دارد بازوت را
راست کند عدل ترازوت را
هیچ هنرپیشه آزاد مرد
در غم دنیا غم دنیا نخورد
چونکه به دنیاست تمنا ترا
دین به نظامی ده و دنیا ترا
مخزن الاسرار:
اولین مثنوی از پنج گنج مشهور نظامی "مخزن الاسرار"است که مشتمل بر 2260بیت است."مخزن الاسرار"در حدود سال570هجری سروده شده و نظامی این منظومه را دردورهی جوانی خود نگاشته است.در "مخزن الاسرار"مابا نکته های اخلاقی وتعلیمی رو به رو هستیم. نظامی در این کتاب سعی کرده حکایات ونکات اخلاقی را با بیانی آکنده از تصویر های شاعرانه و تخیل آمیز همراه کرده ودر این راستا ازتلمیحات و اشارات دینی وملی مدد جسته است. نظامی در سرودن "مخزن الاسرار"به "حدیقه الحقیقه"سنایی نظر داشته وهم در وزن وهم سبک وهم در شیوه ی بیان تا حدی چون سنایی عمل کرده است."مخزن الاسرار"یک مثنوی حکیمانه وعارفانه است که دارای زبانی استوار و هنرمندانه است وبه راحتی با مطالعه ی این منظومه می توان به اسرار نهفته ی عرفانی دست یافت واز طریق حکایات شیرینی که نظامی در ضمن مقالات خود آورده قادر خواهیم بود به اندیشه ی ناب این شاعر پی ببریم.
نظامی این کتاب را به نام ملک فخر الدین بهرامشاه (پادشاه ارزنجان)سروده وبه آن پادشاه هدیه کرده است.گفته می شود که فخر الدین بهرامشاه در برابر این هدیه پنج هزار دینار به شاعر بخشید."مخزن الاسرار"دربیست مقاله سروده شده است.درآغاز هر یک از مقالات نظامی سعی کرده که در مورد موضوع آن مقاله سخن به میان آوردونکات عرفانی واخلاقی آن را مورد بررسی قرار دهد.بعد از آن برای این که به راحتی بتوانددر ذهن خوانندگان خود نفوذ کند با بیان حکایت_ های شیرین آن مطلب رابه شکل زیبایی به نظم درآورده ودرپایان معمولا سعی بر آن بوده که در چند بیت سخنان خود را خلاصه کرده و به نتیجه ای که می خواسته دست یابد.
مقاله ی اول:
در موردآفرینش آدم واهمیت مقام او در عالم آفرینش است. شاعر در این مقاله معتقد است که انسان خلیفه وجانشین خداوند است. هر چند از فرمان خداوند سر برگرداند اما با توبه وگریه وزاری دوباره در نزد پروردگار محبوب گشت وبه درجه ی بالایی دست یافت.اگر چه در ضمن سروده هایش گاهی از نافرمانی حضرت آدم(ع)گله مند است وخوردن میوه ی ممنوعه را عامل رانده شدن انسان از بهشت دانسته است.
مقاله دوم:
درمورد عدل ورعایت انصاف است.به نظر نظامی رعایت انصاف وعدل لازمه ی مرتبه ی بلند انسانی است. خرابی جهان به خاطر ظلم وستم به وجودمی آیدوبرای این که شاعر این مساله را بیشتر به ذهن خوانندگان القا کند داستان انوشیروان باوزیرش را بیان میکند ویادآور می شود که خشنود کردن دل ها ی مردم باعث رستگاری ونجات انسان خواهد شدواگر کسی خود را در سختی بیندازد به بسیاری از اسرار هستی دست خواهد یافت.
مقاله سوم:
درموردحوادث جهان صحبت به میان می آورد.او در این مقاله یادآور می شود که باید از این جهان فانی دل کند.جهان نسبت به هیچ کسی ثبات و وفا نداشته است وتنها راه گریز از مکر وحیله ی زمانه گوشه نشینی وعزلت است. حکایت حضرت سلیمان با دهقان پیر که در پایان مقاله ی سوم بیان می شود هم یادآور این عزلت وگوشه گیری است.شاعر در این حکایت سعی می کند به انسان بیاموزد که اگر به لطف خداوند چشم داشته باشند دیگر غم فردا را نخواهند خورد. اگر در انجام هر کاری از نیت شیطانی به دور باشند آن وقت به جای یک دانه هفت صد دانه از زمین سر بر خواهد آورد.به نظر نظامی هر کسی محرم اسرار خداوندی نیست و خداوند تنها با انسان_ هایی که شایستگی سخن گفتن با او را دارند خواهد کرد.
مقاله چهارم:
درمورد توجه پادشاهان به زیر دستان است. نظامی معتقد است که پادشاهان نباید اسیر جاه ومقام خود شوند و مردم را فراموش کنند.او به پادشاهان هشدار میدهد که اگر به مردم بی_ جهت ظلم کنند ومردم نیز از ستم آنان دست به دعا برداشته و از خدا طلب کمک نمایند به سرنوشت شومی دچار خواهند شد. داستان پیر زن وسنجر که درپایان این مقاله ذکر شده است نمونه ای از شکایت مردمان از پادشاهان ظالم است.
مقاله پنجم:
دروصف پیری است. باتوجه به این که نظامی در هنگام سرودن "مخزن الاسرار"دوران جوانی خود را می گذراند وهنوز به سن چهل سالگی نرسیده بود پا به دنیای پیری می گذارد و از ویژگی این دوره سخن به میان می آورد.به نظر شاعر کسی که به سن پیری میرسد باید به حاصل دسترنج خود قانع باشد و از هیچ کس توقعی نداشته باشد. قناعت تنها راه آرامش انسان های پیر است. همین قناعت آنها رابسیار از دردسر ها نجات خواهد داد.
مقاله ی ششم:
شاعر
سعی دارد که ما را به تفکر در پدیده های این جهانی وا دارد.این جهان با
تمام شگفتی ها و عجایبش بی شک آفریدگاری دارد که به ذره ذره ی وجودی آن
آگاه است وهر حادثه ای که در این دنیا رخ می دهد زیر نظر آن آفریدگار توانا
است.از نظر نظامی تنها راه شناخت جهان هستی توجه به دل و زهد وعبادت
است.از این طریق می توان به بسیاری از اسرار الهی دست یافت وبسیاری از
نادانستنی های بشر از این طریق بر طرف خواهد شد.
مقاله ی هفتم:
درمورد فضیلت و برتری آدمی بر حیوانات و دیگر موجودات این جهان است. هر چند در مقاله ی اول نظامی در مورد مرتبه ی بلند آدمی و جانشینی او سخن به میان آورده است و او را برتر از موجودات این جهانی دانسته اما دراین مقاله هم ما دوباره شاهد سروده هایی هستیم که بر این برتری انسان بر تمامی هستی تاکید دارد.نظامی معتقد است که انسان ها زمانی بر موجودات هستی برتری خواهند داشت که به عالم دل توجه داشته باشند و به ریاضت نفس پایبند باشند.بزرگ ترین دشمن هر انسان نفس وسوسه کر است و هر گاه این نفس شیطان صفت در قفس اراده قرار گیرد آن گاه انسان برتر از فرشتگان خواهد شد و به مقام جانشینی خداوند دست خواهد یافت.
مقاله ی هشتم:
پیرامون چگونگی آفرینش این جهان هستی است.قبل از این که انسان خلق شود جهان در یک آرامشی نسبی قرار داشت.نه ظلم وستم بیدادمی کرد ونه کسی از رنج وعذاب بی اندازه شکوه وشکایت سر می داد. اما انسان به خاطر حرص وآزی که در نهادش وجود داشت این آرامش را به هم زد وباعث دگرگونی احوال جهان شد.نظامی از انسان ها می خواهد به آن چه که خداوند برای هر انسانا تعیین کرده قانع باشند وچشم به اموال دیگران ندوزند.
مقاله ی نهم:
اختصاص دارد به بی توجهی انسان ها به قید وبند های این دنیای زود گذر.شاعر دراین مقاله مخاطب را به عاقبت اندیشی و ذخیره برای توشه ی آخرت سفارش می کندومی گوید بهتر است از همین الان به فکر آخرت باشی وبا انجام کار نیک به این اطمینان دست یابی که بعد از مرگ به بهشت وعده داده شده دست خواهی یافت.دنیا محل گذر است باید از این دنیا که چون بیابان ترسناک وبی انتهایی است گذشت و برای طی این مسیر سخت تنها باید از دین کمک گرفت.از طریق راهنمایی های دین وطاعت وعبادت به راحتی می توان پستی ها و بلندی های این راه را پشت سر گذاشت و به جایگاه ابدی رسید.
مقاله دهم:
نظامی در مقاله ی دهم به نشانه هایی از دوره ی آخرالزمان اشاره دارد.به نظرش انسان هایی که در عصر او زندگی می کنند به نهایت بدبینی نسبت به هم دیگر رسیده اند.از یک دیگر عیب جویی نموده ودر کارهای هم دیگر دخالت می کنند.بروز بعضی از زمین لرزه ها در هنگام زندگی نظامی از نشانه هایی است که او در ضمن سروده هایش به آن اشاره دارد و آن را از علامت_ های آخرالزمان می داند.بعد از آن به داستان حضرت عیسی(ع)نیز می پردازد.واز این طریق ذهن خواننده را به یکی دیگر از نشانه های آخرالزمان جلب می کند.
مقاله ی یازدهم:
در مورد بی وفایی دنیا با خواننده اش به گفت وگو می نشیند. به عقیده ی نظامی این دنیا همانند کشتی غم است.دراین کشتی انسان انواع وسایل مادی را جمع آوری کرده است اما با یک طوفان وتلاطم دریا انسان دل نگران شده و خیال می کند با شدت یافتن طوفان تمام اسباب وکالایش در دریا غرق خواهد شد.تنها راه نجات از این دل نگرانی این است که او دست از اسباب مادی بکشد و آن ها را به دریای فراموشی بسپارد و بدین وسیله باسبکباری خاطر خود رااز امواج تند وترسناک دریا برهاند.
مقاله ی دوازدهم:
ما با چگونگی ترک جهان مادی آشنا میشویم.این جهان چون دامی دست وپای انسان رادر بند کرده است و تنها برای کسانی ارزشمند است که به ظواهر آن می نگرندو از لحظه های زودگذر دنیاتنها به لذات آن قانع شده اند.باید عمیقا این جهان فانی را ترک کنی واز زرق برق های این جهانی که چون حلقه هایی انسان را به اسارت می کشد دل بکنی.بادیده ی باز باید راه راست راانتخاب کنی و بایقین کامل این راه رابه پایان برسانی.بلند نظری باعث میشود که انسان ها به ارزش واقعی خود پی ببرند وبدانند که در نزد خداوند بالاترین مقام را دارا هستند و باید سعی کنند به جایگاه واقعی خود باز گردند.
مقاله ی سیزدهم:
درواقع تکمیل کننده ی مقاله ی دوازدهم و بر نکوهش جهان وترک لذات زودگذر دنیوی تاکید دارد.جهان جون انسان پیری سرشار از تجربیات کهن است ودرهر زمان منتظر فرصتی است تا انسان ها رابفریبد واز هدف اصلی شان دور کند.تمام خوشی های دنیا به زودی وبا سرعت فراوان به پایان خواهد آمدوبعدازآن تنها رنج واندوه وافسوس برای انسان ها به یادگار خواهد ماند.دراین میان تنها کسانی که اموال خود راانفاق کرده وباعث آسایش دیگران شده اند دچار اندوه نخواهند شد.
مقاله ی چهاردهم:
نظامی در مقاله ی چهاردهم به انسان هایی که به خواب غفلت فرورفته اند و به فکر توشه ی آخرت نیستند هشدار می دهد واز آن ها می خواهد که از دنیا ی نادانی وناآگاهی دست بردارند و به آن چه که در اطرافشان رخ می دهد حساسیت بیشتری نشان دهند.به عقیده ی شاعر کسانی که تنها به فکر خوردن وخوابیدن هستند هنوز در مرتبه ی حیوانیت به سر میبرند و نمی توان سراغی از انسانیت در وجود آن ها یافت.برای برانگیخته شدن باید از عقل کمک گرفت تا از بی خبری مطلق نجات یافت.
مقاله ی پانزدهم:
به سرزنش ونکوهش انسان ها ی حسود اختصاص یافته است.در نظز نظامی هر کس جایگاه خویش را با توجه به کوشش و دانشی که دارد به دست می آورد. بنابراین هر انسانی لازم است به مقام خود در میان مردم راضی باشد و با چشم حسادت ببه جایگاه دیگران ننگرد. اگر کسی می خواهد بر انسان دیگری برتری داشته باشد بایدمعانی عمیق این جهانی رابداند ودارای تجربیات فراوانی در انجام هر کاری باشد.نظامی بر این باور است که علم ومعرفت ارزش هر انسانی را مشخص می کند بنابراین اگر جوانی با تلاش خود به این علم و معرفت دست یافت نباید مورد طعن وسرزنش انسان های کهنسال وپیر قرار گیرد. در این مقاله شاعر در واقع به زندگانی خود اشاره دارد.درزمانی که نظامی درسن جوانی به اوج شهرت رسیده بود عده ای از پیران آن دوره به او رشک می بردندوبه دیده ی حسادت به او می نگریستند.نظامی از این نگرش گله وشکایت داردواز این بی انصافی هایی که در حق او می شود می نالد.
مقاله ی شانزدهم:
در مقاله ی شانزدهم ما با طریقه ی سلوک و معرفت آشنا می شویم.شاعردراین مقاله نیز لازمه ی طریقه ی سلوک را ترک علایق دنیوی ومادی می داند. از نظر او غرور مانع بزرگی در رسیدن انسان ها به خداوند است.هنگامی که انسان ها به جاه و مقامی دست می یابند دچار غرور می شوند وهمه چیز را فراموش می کنند فکر می کنند این جهان برای حکم رانی آنها خلق شده و باید بر همه کس و همه چیز حاکم باشند.برای رهایی از چنین پنداری لازم است خیال غرور رااز سر خود دور کرد.هم چنین بهتر است انسان در طریق حق بااشخاصی رفت آمد کند که او رادر رسیدن به معرفت یاری نمایندودر واقع لزوم نکات اخلاقی را به او گوشزد کند.
مقاله ی هفدهم:
به پرستش خداوند یگانه وریاضت اختصاص یافته است.شاعر در این مقاله به خوانندگانش می آموزد که دست از این دنیا و ظواهر ناپایدارش برداشته و برای سفر که در پیش دارند توشه ای آماده کرده وسبکبال ار این جهان فانی رخت بر بندند.جهان مادی هم چون موجی است که به سرعت به انسان نزدیک خواهد شد.پس بهتر است انسان تمام کالای این جهانی را رها کند وبا شتاب ازآن بگذرد. انسان باید دستاز زیاده خواهی وزیاده خوری برداردوتکیه بر خرسندی کند.در انجام هرکاری میانه رو باشدوهیچ گاه تن به افراط وتفریط ندهد.هر کسی برای این که به مقام بلندی دست یابد باید قدر بزرگانرابداند و به آنان احترام بگذارد.
مقاله ی هجدهم:
سرزنش انسان ها ی دورو وریاکار موضوع مقاله ی هجدهم کتاب "مخزن الاسرار"است.شاعر در این مقاله از دست حسئدانی که مقام علمی وادبی اورا رشک می ورزند میتازد واز بی وفایی اطرافیانش گله وشکایت سر می دهد.از دوستی ها سخن به میان می آورد و یادآوری می شود که اگر در دوستی کینه ای نهفته باشد آن دوستی نه پایدار نخواهد ماند که به دشمنی نیز خواهد انجامید.راستی وراز داری اساس هر دوستی است و بهتر است که انسان در دوستی هایشان به این مبنا پایبند باشند.
مقاله ی نوزدهم:
به استقبال از آخرت اختصاص یافته است.روزگاربا همه ی پستی ها وبلندی هایش در اصل باانسان دشمن است وقصد دارد به هر شیوه ای که شده او را پایین ترین مرحله ی وجودی برساند.نظامی از مخاطبانش می خواهد که دست از ظلم وبیدادگری بر دارند وسعی کنند از اسرار خداوندی مطلع شوند.تمام گرفتاری های نوع بشر در خود بینی و خود خواهی هایش جمع شده است.پس بهتر است تا زمانی که دیو دوزخ گریبانتان را نگرفته است توبه کنید واز خودی خود پا فراتر گذاشته ودر دریای بی کران خداوندی غرق شوید و همراه او گردید.
مقاله ی بیستم:
نظامی از این که می بیند مردم چشم هنر بین ندارند و حتی قادر به درک عیب وهنر یک کار نمی توانند باشند متاسف می شود.درعصر او هنر بازیچه ی دست عده ای بی هنر وبی ذوق قرار گرفته است.هنرمندان واقعی در کنج خانه ها خلوت نشینی اختیار کرده وارزش واقعی شان در پشت دیوار های خانه مدفون شده است.شاعر چنین جامعه یی را محکوم می کند.جامعهیی که هنرمندان واقعی دربرابر سروصداهای کاذب بی هنران مجبور به خاموشی می گردندو مطمئن است که هنر واقعی واصیل روزی ازپس هزاران ابهام ودروغ سر بر خواهد آورد و برای همیشه در این گنبد دوار به یادگار جواهد ماند.